یک آقایی آمده بود دفتر از آشناها و هم محله ای های قدیم آقای کارفرما ، نیم ساعتی بود و تمام این نیم ساعت را یک ریز حرف زد ، از خاطرات مشترکش با بابای مرحومِ کارفرما میگفت ، برای اموات و گذشتگان آقای کارفرما دعای خیر می کرد ، از آقایی و خوبی کارفرما تعریف میکرد ، مجیزش را می گفت ، خلاصه که آدم حرّاف و چاپلوسی بود.
بعد از رفتنش آبدارچیِ با ذوقِ دفتر این شعر را خواند که:
آرپانی دِمَ ، دوگونو دِ
دونَنی دِمَ ، بوگونو دِ!
بعد هم اینجور تفسیرش کرد که:"از گذشته ها نگو که چیکار کردیم و کجا رفتیم و چی گفتیم و چی شد ، بخواهی از گذشته ها بگی حالا حالاها باید حرف بزنی ، دیروز رو ول کن ، حرف الان را بزن!"
خوشم می آید که برای هر اتفاقی که توی دفتر می افتد یک شعر توی چنته اش دارد.
درباره این سایت